Wednesday, May 25, 2005

Tuesday, May 24, 2005

ممد نبودی ببینی...لب كارون ..چه گل بارون ...میشه وقتی میشینن دلدارون...تو قایق ها...دور از غمها...میشه وقتی كه میشینن دلدارون...هر روز تنگه غروب توشهر ما...صفا داره لب شط ...پای نخل ها...چه خوبوقشنگه لب كارون

"لاریسا شپكیتو"

Friday, May 13, 2005

لطفاً شهرستانی های تهرونــــــــــــــــی این مطلب را نخوانن
بخش اول:میدونید تمام گرفتاری های این مملكت و دولت و مردم و..از كجا شروع شد؟از وقتی كه همه ، شهری كه توش بدنیا آمده بودن رو رها كردن و ریختن تو این جا كه تهرونش میگن...به عناوین مختلف...و دلایلی كه محكمه ما نمی پسنده ...به عنوان جنگ زده...به عنوان دست فروشی...به دنبال بقال...به دنبال قصاب..به دنبال سبزی فروش...به دنبال تحصیل علم و دانش...به عنوان شهردار...به عنوان ...آخه تهرون بزرگ بود...تو شهر خودشون دست تو دماغشون میكردن همه جا می پیچید...اما اینجا خوب بود .وقتی دست تو دماغش میكرد خودش هم حالیش نمی شد...خلاصه هی دست تو دماغشون كردن ودست تو دماغشون كردن و.......منتظر بخش دوم باشید

Thursday, May 05, 2005

تو این هفته سه بار اشكم ریخت...بار اول روز اول هفته بود: با شنیدن مقدمه اذانٍ مؤذن زاده...بار دوم امروز،روزآخرهفته: با بوی بوته های گل پر شمشك...وبار سوم هم همین امروز بود بعداز بوییدن گل پرها... وقتی دایی نوری كه ازپنجره چوبی كه خودش ساخته بود را تفسیر میكرد

Tuesday, May 03, 2005

تند تند راه می رفتمو آروم آروم فكر میكردم...چند روز پیش خبرمرگ مجیدرادپی رو شنیدم...جلو بود تو زندگیش...پدرش دوسال پیش ازاین دنیا رفت...آیا پدر واسطه شده كه اون به این زودی بره؟...حسین مسعودنیا...18 ساله كه تو كوماست...هر فقط یادش می افتم از راه دور باهاش حرف میزنم...میگم حسین جان بیدارشو...اون 18 سال از زندگی عقبه...اگر بیداربشه هم فكر میكنید چیزی رو از دست داده باشه؟....زندگی چیه؟...میدونم كه چیزی نیست كه لبه طاقچه عادت از یاد منو تو بره...ولی اگر فانی هستیم به قول شاعر این شور هستی چیه كه هر دم در ما زیاد میشه...دنیا رو پاشنه كی میگرده؟...چشمم خورد به آب انار فروشه...سر كامرانیه...آهان یافتم...از یافته خودم خندم گرفت...این آب انار فروش ما یه روز به رسم گاودارهای آمریكایی جین می پوشه و كلاه كابوی سرمیذاره...یه روز به رسم جاهلیت مشكی می پوشه و شاپو سر میذاره...یه روز به رسم اعراب چفیه میذاره و دشداشه برتن میكنه...بنزسواره ... تازه كوركی شو عقب میزنه تا همه این فنومن خلقت رو كامل تماشا كنن...ناگفته نماند كه نمرهشم مال دوبیه...دنیا رو پاشنه این آدم میچرخه...حتی میتونه رئیس جمهورهم تعیین كنه...ولی یه شانس بزرگ آوردیم اینجا ...آی كیوش زیآد نیست
بازم حتماً میگید آریستوكرات شدم...بگید ...مهم نیست