Thursday, August 18, 2005

به اسم علی به كام عيسی تو كلیسای نزدیك محل كار شمع روشن كردم...تو كلیسا كه میشینم یه سری خاطرات در همو برهم به سراغم میاد كه سر هر كدومو كه میگرم و جلو میرم یكی دیگه وسط راه پیداش میشه و فكرمو به اون سمت میبره...راستشو بخوای وقتی به ردیف صندلی ها و صلیب برنزی كه كنار هر كدوم كار گذاشته شده نگاه می كنم یاد فیلم های مربوط به شیطانو 666 هم میافتم...كلیسا هم یه بویی میده ...بوی خونه ارامنه...وقتی كمی دقت میكنم میبینم هر دین و مسلكی بوی مخصوص خودشو داره انگار...اگه میخواهید بوی ارامنه را استشمام كنید یكسری به كلیساهاشون بزنید...بهایی ها هم همشون فضای زندگیشون یه بوی خاصی میده...اونا هم كه اهل مدیتیشن و غرق در این عوالم هستن بوی خودشون رو دارن...فقط نمیدونم بوی مسلمونی چیه؟...شاید خودم چون مسلمونم مشامم پر شده و بومو حس نمیكنم ...تو خونه مسلمونها بوی غذا میاد بیشتر...پیرهای مسلمون بوی سیگارهمای بی فیلترمیدن...خلاصه كه همه مكاتبو مسالك بو میدن

Tuesday, August 02, 2005

از مشخصه های بعضی از دوستانت ممكنه اینا باشه(ميگم كه بدونی تا بشناسی كی دوست واقعیته
هر كاری كه بهش بگی:یكوقت این كارو نكنی....دو روز بعد ببینی كه كرده...البته دو روز خیلی زیاده؛میتونی باز هم رو دوستیش حساب كنی
این حرف هایی رو كه بهم زدیم به كسی نمیگیم...دو روز بعد میبینی صداش از یه جایی در اومد...البته دو روز خیلی زیاده؛میتونی رو دوستیش حساب كنی
میاد یه خبر بهت میده...تو از خوشحالی اشك تو چشات جمع میشه...ازش میپرسی كی اینطوری شد میگه چند هفته پیش...میگی وای تو كه میدونستی من خیلی خوشحال میشم چرا زودتر نگفتی....بعد پیش خودت میگی خوب خوبه كه بالاخره بهت گفت؛میتونست اصلاً خوشحالت نكنه
دوباره میاد بهت یه خبر میده...تو از ناراحتی میخای بتركی...قلبت میشكنه...ومیبینی خبر مال چند دقیقه پیشه...اصلاً مال همون زمان حاله و داره بلند بلند برات ریپورت میده ...نكنه یه وقت تو متوجه این موقعیت خطیر نشده باشی...خوب فك میكنی كه خیرتو میخواد...میخواد تو آگاه باشی
دوست چنین مشخصاتی داره...دشمنو نمیدونم