Sunday, April 23, 2006

http://www.njp-arch.com/

Wednesday, April 19, 2006

به هوش آمدم...سحرغمناكی بود...انگارآفتاب ازیسارپیشانی تو دردنیای من غروب میكرد...هی دیگه...دنیا اینه...چشم نیمه بازرا بستم ... با چشم بسته خیلی كارا كرده بودم الا گریه...اشك ازچشم بسته راستم به لای مژه چشم بسته چپم میریخت و روی بالش سرازیرمیشد ...بالش اشكهایم را با خود برد...روزگارتو را با خود برد

Saturday, April 15, 2006

...The Sacred Geometry of Chance ...

Wednesday, April 05, 2006

امروز خیلی كار كردم ... دوركوههای بلند روبان سفید بستم ... تمام درختهاروهم گفتم سریع ترسبز بشن ... یه چند تا بنفشه منفشه هم تو میدونا و پاركا و بلوارا و بزرگراهها كاشتم ... به بارون گفتم یه كم بباره تا بلكه هوا وسبزه ها تروتازه بشن ...گوشواره گوشم كردم ...لباسمم عوض كردم ... آخه بابا تو داری میای دیگه

Sunday, April 02, 2006

هیچ سالی مثل امسال به سبزه مون دل نبسته بودم...از صبح هی نگاهش میكردم وفكرمیكردم آخه مادرمن چه جوری دل ازتو بكنم؟...كلی باهات خاطره دارم...با سنت چه كنم؟... سنت میگفت كه روزسیزده باید بسپریش به دست آب ...وآخرسر... پیروز شد... وقتی ازجاش بلندش كردم حسی ابراهیم گونه به بنده دست داده بود!!!...امشب دختركم جاش خالیه...داره بغضم میگیره
امروزچهارتا كوسن نارنجی دوختم...!ا