Saturday, January 29, 2005

فصل نهم

وقتی از یك نفر یهو بیخبر میشی چه فكرها كه نمی كنی...تو مریضخونه میكنیش...تو حبس میكنیش...زیرخاك میكنیش ...برای اینكه یك خبر كوچیك ازش پیدا كنی ... كارهای عجیب میكنی!!!ا...
ای بابا طوری نشده بود كه...خیلی ساده تر ازاین حرفها بود... درسفربودو...كف پاهاش كف دریا...ماه بالای سرش...خوبه كه هركی ازهركی بیخبر میشه از این نوعش بشه!!!!آمین
آبنبات سلام...از طرف برگ چغندر

Wednesday, January 26, 2005

دلم شورمیزنه...دستم هم به هیچ جا بند نیست

Sunday, January 23, 2005

فصل هشتم

یك
فامیلان؛دوستان؛آشنایان؛نزدیكان؛دوران؛یمینیان؛یساران؛خرم دینان؛سیاه جامگان؛اهالی محترم كوفه ؛اهالی دل؛
عقل كلان؛خرفتها؛...ای تمام خوبان من كه چند ساله سر صحبتامون با جملة سوالی: تزت تموم شد؟ ؛شروع میشد...بالاخره روز حساب پس دادن من معلوم شد؛دوشنبه 9 اسفند...ا
دو
كاشكی من مرد بودم ...و اون زن بود...ا

Thursday, January 20, 2005

اعمال روز برفی

یك روز برفی منو حمیرا نشسته بودیم همین اینجا...اون روزبرفی قمری ننشسته بود رو سیم برق ولی امروز نشسته(با سماجت هم نشسته )؛باری..حوس كردیم كه شیركاكائو داغ بخوریم؛شیركاكائو درست كردیم ونشستیم نزدیك این پنجرهه وموزیك متن هم ویش یو ور هیر بود ...رو ریپلی هم بود و به مدت یك ساعت نمیدونم دو ساعت هی تكرار میشدوما هم یه بند حرف میزدیم ودفتر زندگیمونو ورق ورق كرده بودیم دیالا...آخه منو حمیرا اززمان گرگم به هوا و كش بازی و عروسك بازی با هم آشنا شده بودیم وحتی اون لحظه كه عروسك هامون یهو ول كردیم وشروع كردیم به ادای بزرگترها در آوردن هم با هم بودیم...چم وخم همو خوب واردیم واوراق مشترك بسیاری هم داریم...درسته كه برخوردمون با زندگی از هم متفاوت شد طی سالیان ولی چون بنیان همو میشناسیم با هم خوشیم یا با هم ناخوشیم...الآن هم اینجا نیست یه پنچ هزار كیلومتری فقط با هم فاصله داریم(چیزی نیست)آ...چن ساعت پیش میل زده بود منم اعمال روز برفی رو یادش آوردم؛پریشب رفت ومیگه كه تا یكماهه دیگه برمیگرده...خوب بگذریم...از مطلب افتادم بیرون...خلاصه از اون سال به بعد به جا آوردن این اعمال حكم مستحبات را پیدا كرده اگه خیلی حالش بود:در روز برفی خوردن شیركاكائو؛ترجیحاً در لیوان ترانسپرانت چون در تمام ابعاد چیزی را كه میخورید دیدبزنید ودرحالیكه به برف ذول زده اید و به ویش یو ور هیرگوش میدهید دفتر زندگیتونو ورق ورق كنیدوبعداز به جا آوردن این اعمال چندین و چند مرتبه بگوئید:...وتبارك الله احسن الخالقین...كه این دنیا رو این همه منظم آفریدوبالاخره نوبت تویی كه میلیون سال توصف بودی كه به این دنیا بیایی رسید تا به تماشای این همه بشینی
ناگفته نماند كه ازاینگونه اعمال بسیار است كه در جای خود توضیح داده خواهد شدمانند:اعمال شب چهاردهم ماه ای خدا قربونت میشه یه دعوت نامه واسه ما بفرستی كه سال دیگه اینجا نباشیم و در قلب قبله اعمال تورو به جا بیاریم...ای ول...

Wednesday, January 19, 2005

>>i don't want tobelieve what happened yesterday morning... you had a car accident ???? you hit a dump truck in front of you??? forget about car...how about you?

why didn't you tell(...the internet connentions,phoo)...

me....
just as the god offering me precious things: lollypops... a light on...eating pommegranate with mother...watching the news with father...waiting for brother's return...
now a days these make me forget about all unwanted moments ...
for me...(part one)your words are like lollypops...sweet as usual
... (part two)accident...that was the bitter part...

Sunday, January 16, 2005

فصل هفتم

The truth often sounds paradoxical...just like the two sides of a coin...

Saturday, January 15, 2005

آی غذای روح ...نمیدانی چقدر گشنه هستم؛
روزه تورا گرفتم...به "یخچال" سرنمیزنم...ا

Wednesday, January 12, 2005

قلب من در هر دقیقه 92 تا میزنه

Monday, January 10, 2005

سرایی را كه صاحب نیست ویرانیست معمارش
دل بی عشق گردد خراب
آه
سته
آ
ه
س
ت
ه
گاهی وقتها دلم میخواست زمان برمیگشت عقب ؛به اون وقت ها كه برام میخوندی
empty your self of every thing.let the mind rest at peace.
the ten thousand things rise and fall while the self watches their return.
they grow and flourish and then return to the source.
returning to the source is stillness,which is the way of nature.
یا تو با من از ذن میگفتی؛
"میدونی ذن یعنی وقتی غذاتو خوردی؛ظرفتو بشوری...ا
یا از رو كتاب اینو میخوندی
giveup learning,and put an end to your troubles.
is there a difference between yes and no?
is there a difference between good and evil?
must i fear what other fear?what nosense...
اما همش مشغول یاد گرفتن بودی ,آواره این شهراون شهر اون یكی ,این رشته نه؛اون رشته
برات بین نه و آره خیلی فرق داشت ...نه كه میشنویدی آتیشی میشدی ؛آنقدر اینور اونور میكردی تا بشه آره
وقتی میشد آره فراموشش میكردی ؛میذاشتی بره دور دوردوردور...تا دوباره چیزتازه ای جاش بیاد
توجریان زندگی شنا میكردی؛اصلاً دنیا آسمونش یه رنگی دیگه داشت
همش یه چیزی میخواستی...
توحرم امام رضا(ع)یك شب تا صبح 10000 مرتبه گفتی فسیكفیكهم الله...وهوالسمیع العلیم
چون حاجت داشتی؛تومسجد شیخ لطف الله دستخوش دادی به دربون كه وقت تعطیلی بذاره بری زیر گنبد نماز 70 قل هوالله ی بخونی؛چون حاجت داشتی
تو خواب زنی تورو به سمت "شبر" راهنمایی میكردوتو چند سال بعد فهمیدی "شبر" چیه؟
و با"شبیر" چه نسبتی داره
وقتی یادت میافتم اشك از چشمام سرازیر میشه ...
دلم واسه خودتو حاجت هات تنگ شده , من فدای خودتو حاجتهات
تو كجایی؟
كاشكی همون جا پیش تو میموندم؛همون جا میمردم ؛توخونه نیمه تمومت كه سپردمش دست اجنبی

چقدر دور افتادی...
برمیگردم ؛آونوقت وقتی برگشتم دوتایی باهم میریم دوباره تو گندمزار بی ترس از مار غلت میزنیم
از لای خوشه ها آفتابو تماشا میكنیم ؛با آبرنگ نقاشی میكشیم؛گچ میریزیم واسه مسجد؛4ساعت پیاده راه میریم تا چراغ نفتی امامزاده رو نفت كنیم؛لب دریا میشنیم با چوب قلب تیر خورده میكشیم؛خانه شنی درست میكنیم
چاه آب میسازیم؛ چراغهای سوله دارو منتظر میشیم؛از آب پری با دبه آب میاریم؛سنگ جمع میكنیم؛هیزم جمع میكنیم؛دامن چین چینی میپوشیم؛سبزی میخریم؛سبزی پاك میكنیم؛(یادت باشه همچین زیاد هم نجوریمش چون بالاخره مرغ و خروس های همسایه هم گشنگشونه)اسبزی میخوریم با مرغ زربال؛میریم تو جنگل گم میشیم
یادته یكبار تو جنگل گم شدیم؛اونوقت شروع كردیم به دادزدن كه مــــــــــــــا گـــــــــــــــــم شــــــــــــــدیم ؛بعد یه صدای ترسناكی گفت الآن میام پیداتون میكنم و ما چقدر ترسیدیم و یهو راهو پیدا كردیم؛وقتی آفتاب رو از پشت انبوه درختها دیدیم فقط این شعر یادمون اومد؛در ازل پرتوحسنت زتجلی دم زد...ا
یادته میگفتی دوست داری همیشه تو جاده اصلی باشی و تنها ترست این باشه از این جاده گمراه نشی
تو جاده اصلی بودن خیلی ساده ست ولی انسان ذاتاًعاشق جادههای فرعیه...ا
عمرم تویی نفسم تویی همه چیزم تویی؛ورای دوست داشتن وعشقی؛
این كه بهت بگم دوستت دارم... لوسه ؛این كه بگم عاشقتم ...حق مطلبو ادا نكردم ؛توچی هستی؟
بازم دلم خواست كه 10000مرتبه بگم
فسیكفیكهم
الله
وهو
السمیع
العلیم





Sunday, January 09, 2005

چندین و چند سایت فیلتر شده است:عجب

با شما گویم كه شاد گشتم من زین عجب
تابه كی دولا دولا اشتر سوار
تا به كی شرح درد اشتیاق
وان یكی با ناز وادا میبرد دل از دلدارا
وین یكی مینویسد اسكرپهای آنچنان؛مرحبا
جنگلی است؛ دریائیست
وین عجب چیست میبرد دین و دل ما
این یكی زن گشته از شویش جدا
كین همه دوستان دختر بوده اند تا حال كجا؟(وبرعكس)ا
date
ودیدار شد مسجل این میان
میبرد این سایت ها مارا تا كجا؟
دوش آمد به گوشم این ندا
كه تو خود دل دادی به ما ای نیكتا
ما محصل بر كسي نگماشتیما...ا

فصل ششم

Give me wide walls to build my house of life;
THE NORTH; shall be of love,against the wind of fate...
THE SOUTH; shall be of tolerance,with forgiveness to outreach hate...
THE EAST; shall be of faith,that rises clear each day...
THE WEST; shall be of hope,that sets a glorious way...

THE EARTH; beneath my feet,shall be of humility...
THE SKY ;above my head,shall be of infinity...

(that was an indian prayer)

Friday, January 07, 2005

هر وقت شب هازیادكوفت میكنه و دیرهم می كپه (خودش گفت می خوام برم بكپم) آونوقت
تازه صبحانه هم نمیخوره ومیره مدرسه ...هزیون مینویسه
عیبی نداره؛آخه خبر نداره كه هر چی از او به ما میرسه نیكوست
چون 8 سالش بیشتر نیست
بهش هم میگم صبحانه مال خودته؛ناهارو با دوستات بخور؛شام هم با دشمنت
شب هم قبل از ساعت دوازده بخواب؛به خرجش نمیره كه نمیره

Thursday, January 06, 2005

در همان حالت كه بودم مست مست
دست بردم پیش ساقی الست
گفتمش قدری دگر در جام ریز
بامن افتاده كمتر ستیز
گفت اینجا نیست جای لوطیان
جای تقدیس است وكوی عاشقان
گرتورادردل هوای عشق هست
ازهمان یك جرعه گردی مست مست
ای خدا مستم من از صهبای عشق
خط باطل روی تقصیرم بكش

Tuesday, January 04, 2005

پیشرفت صدا از نوع دالبی را در سینما دوست ندارم
پیشرفت پژمان بازغی رادر امورات بازیگری دوست دارم

جور استاد بهتر از مهره پدره
دوست خوب اونه كه بگریوندت

امروز صبح زود تلفن زنگ زد:
ـ آلو
ـ درو وا كن
شناختمش ؛درو باز كردم
بدون سلام و احوالپرسي
ـ كاراتوجمع كن می خوام ببرم
ـ !!!!!!!!!ـ
هنوز فاینال نشده
ـ تا كی؟(با فریاد)ا
ـ نمیدونم
ـ ببینم(با تشر)ا

هرچقدر صداش بالاتر میرفت ؛انگار من بیشتر به خودم میومدم
چهار تا تشر دیگه هم زد و یه كاغذ هم داد دستم باز با همون لحن دستور دادكه
از رو این كار می كنی
بعدشم چند تا كاغذو كه میدونم به دردیش هم نمیخوره ورداشت برد
(میخواست افش تكمیل بشه
ولی با اینكه سلام نكرده بود ؛لااقل خداحافظی كرد ورفت
بهم گوشزد كرد كه یكی از دوستان آپاندیسشو عمل كرده ؛باز هم دستور دادكه یك زنگ بزن حالشو بپرس

ملاطفت و تعریف زیادی آدمو گیج میكنه؛آدمو خرورمیداره
برای همینه كه میگم

جوراستاد به زمهر پدره
چوب استاد گله ؛هركی نخوره خله
فامیلی هم خوبه كه اشك آدمو دربیاره
نه با تكریم تقواتو خدشه دار كنه

Monday, January 03, 2005

آخیش راحت شدم
به قربون هر چی سكرتر شركته

Sunday, January 02, 2005

امروز آفتاب از یمین پیشانی دوست برخاست

فصل پنجم

كیفیت مكان مقدس درچیست؟

خداوند به موسی می گوید :كفشهایت را از پاهایت
بیرون بیاور؛چون مكانی كه تو در آن ایستاده ای زمین مقدس است

پس مكان مقدس وجود دارد

گاهی مكان مقدس با نزول آیه ای شكل گرفته یا وقتی كه هیچ آیه ای متجلی نشده با نوعی
احضار؛با كمك حیوانات تقدیس مكان آشكار شده

هر كدوم ازما هم در دنیای خصوصی خودمون مكان های مقدسی داریم مثل
زادگاهمون؛ یا جایی كه نخستین عشق را آنجا دیدیم؛یا جاهای خاصی كه درنخستین شهرخارجی دیدیم؛یا حتی جایی در اتاقمون كه همیشه سجادمونو اونجا پهن میكنیم ونباید كسی با كفش اونجا قدم بگذاره