Friday, March 31, 2006

Bush Offers EarthQuake Assistance to Iran
احساس كردن گذرزمان حس غریبه ... یكی بیست ودو ساله كه رفته ولی انگارده روزه كه رفته ویكی ده روزه كه رفته ولی انگار بیست ودو ساله كه رفته
تاریخچه زندگی مامثل یه خوابه،مثل خواب بعدازظهر...وقتی به گذشته نگاه میكنی گاهی باورت نمیشه كه آیا واقعاً این تو بودی كه این كارو كردی یا اون كارو نكردی یا این انتخابو كردی یا اون راهو نرفتی؟...به حال نگاه میكنی بازم خودتو باورت نمیشه كه آیا این منم كه اینطوریم یا این منم كه اونطوری نیستم؟...به آینده هم كه نگاه میكنی ... خوب تو رویاها میچرخی چون كسی چی میدونه شاید فردایی اصلاً وجود نداشته باشه...شاید شب بخوابیو صبح بیدار نشی...شاید فردا آخر آخرو انتهای زمان باشه
حالا فرض كنیم انتهای زمان شد و همانطور كه میگویند منجی هم آمد تا بشر را ازشرنكبتهایش رها كند.من میگم او هم موفق به چنین كاری نمیشه...هیچكس نمیتونه ناجی انسانها باشه و بعد از تلاش بسیار وبسیار وبسیار از این كار دست برمیداره و تمام وكمال فرمونو میده دست خدا...اونوقت خدا میدونی چیكار میكنه....میگه اه ...خسته شدم ازاین نوع خلقت پس میگوید نابود باش ای نوع انسان و در جا انسان از صحنه خقلت محو میشه... بعد ازمیلیون سال خدا حوصله اش سر میره...میگه بابا این چه وضعیه...همه چی در بست در اختیار منه...همه خلایق آسه میرن...آسه میان...من تنوع میخوام اما نه از نوع انسان قبلی ...بنابراین كم كم به فكر میافته كه یه مخلوقی خلق كنه به اسم انسان دو...این دفعه از سنگینی بار امانتی كه بهش میده خیلی كم میكنه ...اینقد كه دیگه باری نباشه امانتش...در حد یه پری یا كاغذی...بعد برای مراسم خلقت انسان دو تمام فرشته ها رو دوباره ردیف میكنه ...همه سر تعظیم به انسان دو فرود میارن...حتی اون فرشته معروفه كه كل حال انسان یك رو گرفت...شیطان اینباردربرابر انسان شماره دو نه تنها تعظیم میكنه بلكه به خاك میافته...و عالم جور دیگه ای میشه...خدا انسان شماره دو رو باز از دو گونه آدم و حوا میسازه ولی اینبار یك آدم و چند صد حوا...وارتباط اونارو هم از طریق فضای سایبر برقرارمیكنه ... ودرحالیكه دست به ریش بلندش میكشه به خودش(خدا) میگه :بله ... بله... این درسته ... این همون چیزیه كه باید...ای ول

Monday, March 27, 2006

ارتباط زیادبا آدمها انگارجون آدمو میگیره...درون مایه آدمو انگار پخش (و پلا) می كنه...هركی غمی داره یا شادی وتو وقتی میخوای باهاش همنشین بشی باید خودتو با حال اون جوركنی...مشگل اونجا پیش میاد كه غصه همنشینت از جنس غصه های تو نیست یا شعف و سرورش به دلت نمیاد ،اونموقع ست كه باید هنری به خرج بدی،ازخودت بیای بیرون و دوباره برگردی وتواین رفت وبرگشتست كه جونت گرفته میشه
به همین دلیل چند روزپیش برای ارتباط خودم وآدما یه دادگاه تشكیل دادم ویه رأی صادر كردم كه خودمو حبس كنم ...به تلفن هم جواب ندم... چله نشینی كنم!! به جوون عزیزتان لازمه این كار...به همه هم توصیه میكنم...آخرش ممكنه چیزی هم دست نده ولی یه قدرتهایی واسه آدم میاره...با اینكه چله نشینی ما چهارنشینی بود ولی ثمرات بسیار زیادی داشت(البته همشو نمیشه گفت چون سِرمگوست!!): اولاًكه به اندازه یه اتاق چیزمیزازخونه بیرون كردم ازلباس بگیرتاكاغذ ماغذوهزارآت اشغال دیگه واستراكچر منزلو فكر میكنم از خستگی برای تحمل این همه بار بیخود درآوردم.همینطور كه در خلوت مشغول جموری بودم خوب فكر هم میكردم...آدم كه نمیتونه فكر نكنه...میتونه؟...فكرمیكردم كه تو مغزم صندوقچه های مختلفیه كه هر كدوم موهبتی هستند...عشق به كارم...عشق به خویشاوندانم...عشق به مرد...عشق به...كه تمام اون صندقچه ها با یك نخی باریك بهم وصل هستن و من همیشه میترسیدم كه از توجه به یكی دیگری رو از دست بدم...واینكه من اسیرم وتازه اسارتم هم واقعی نیست ...جهل مركب بعد تازه مجازی...بشر تا كی میخواد خودشو گول بزنه...به خدا همه داریم سر خودمونو گول میزنیم وخوب البته اسمش میذاریم زندگی و انگارهركی بیشتر گول خورده از زندگیش بیشترراضی بوده درمجموع...درس و بحث و حساب و كتاب...هیچكدوم حالمو جا نمیاره...بگذریم شما خوش باشید
خوب همینطور كه فكر میكردم یه آرزویی شكل گرفت..نمیدونمم از كجا آومد...دلم خواست یه چندصدمتری زمین تو جزیره لارك یا هنگام داشتم و خونة خودمو اونجا میساختم...موقع كندن فونداسیون هم خدارو چه دیدی بلكه بلكه خوردم به یه چاه نفت وبا فروختن امتیازش حسابی پول دار میشدم چون فقط یه چاه نفته كه میتونه منو به همه آرزوهام برسنونه!!! فقط مشكلی كه هست نمیدونم به كی خواهم فروخت ...بریتیش پترولیوم یا شل...فكر كنم بریتیش بهتر باشه ،هرچی باشه اونا حق هوا دارن تو مملكت ما
یه تصمیم انقلابی هم اینكه دیگه میخوام كوكش كنم
مریلن هم زن جالبیه...دوسش دارم
واینكه داشتم به كره زمینی كه دارم نگاه میكردم ومیچرخوندمش و نكته جالب این بود كه درخیلی جاهای دنیا آدمایی هستن كه به آدم فكر میكنن مثل:دهلی ...پاتایا...دبی...پاریس...مون پلیه...لندن...كمریج...آكسفورد...رم...لوس انجلس...سكرمنتو...آریزونا...اوكلاهاما...كانزاس...كولورادو...شیكاگو...بالتیمور...تورنتو...ونكوور...سیاتل و... ایران
واینكه آره زمان ناجوانمردانه سریع میگذره ونصیب ما در طولش هیچه هرچند كه فكر میكنیم در عرض داریم چیزی بدست میاریم

Monday, March 20, 2006

خداوند نعمات خودشو بدون تشریفات ، بی تكلف ، بدون قدم خم كردن ،سربلند، بی حساب وكتاب ،بدون شك وبا مهربانی نثار بندگانش میكنه ... حتی به اونی كه او را پرستش نمیكنه ... وجه ظهورعشقش ازنوع كلمات نیست ... كه كلمات قادر به توصیف عشق خداوند نسبت به بندش نیست ... او به جای كلمات بهاررا آفرید تا سال نو را تبریك گوید...مخلوقم ... نمیتوانم خلق كنم ...ولی شكركه میتوانم مثل خالقم بدون تشریفات ... بی تكلف ...بدون قد خم كردن ... سربلند... بی محاسبه ...بدون تردید و وحشت ... به توبگویم دیوانه توام ... آقای من ...تا سال نو را تبریك گفته باشم...حتی اگر من را نپرستی

Sunday, March 19, 2006

آقای اكبر گنجی با دگراندیشی وبا امید بهتر شدن واصلاح طلبی ... چه تحولی (به غیرازتحول در سیمای ظاهریش) ایجاد كرد؟ او تنها توانست ثابت كند كه می توان با شكم گرسنه روزها نفس كشید
و
برای میلیونها انسان حراف وساده اندیش موضوعی شد برای روز شماری ونظریه پردازی و سرگرمی خوانندگان و شنوندگان ...
خودش میگوید: فكر میكنم كه سكوت بهتر باشد ... زنش می گوید باید به فكر سلامتی باشد و به حرف خانواده اش گوش دهد
مبارزات سیاسی ... من ازسیزده سالگی فهمیدم كه سكوت بهتراست ... این را مدیون توجه وعشق و دلواپسی های پدرم هستم

Thursday, March 16, 2006

اینجا جهنم است یا كرة زمین؟
زمین انگار شاهراه شیطانه ... چه بیا و برویی هم داره
توجهنم زاده میشیم ... بزرگ میشیم...میمیریم ... واقعیت این نیست؟
آدمیزاد دنبال چی میگرده؟...یا برای چی ازیه چیزواهی دفاع میكنه؟...یا برای چی روز شماری میكنه برای آزادی اونی كه قرار آزاد بشه؟...این همه تئوری ونظریه پردازی وساختار شكنی وحزب و دادارودودور و یواشكی اتم شكافتن وموافقت و مخالفت واین آقا بده و اون آقا بهترو یكی رو چند تا كردن وشلوغی خیابونها و...خدایا من چرا هیچی نمیفهمم
البته یه چیزایی میفهمم ... مثلاً بازیافت زباله رو میفهمم ولی فمینیست بودنونمیفهمم
خدایا اگه تو منعمم كردی به نفهمی و بی نیازیٍ اینچنین ... عشق است

Wednesday, March 15, 2006

دنیای من
امروز صبح كه از خواب بیدارشدم نذركردم ...نذر كردم اگه همه چی خوب پیش بره صد باربگم دوستت دارم!...خب خوبم پیش رفت...همه چی به موقع و سر وقت ... ساعت 5/4 ذكر میگفتم ... دوستت دارم ... دوستت دارم ... دوستت دارم
د
و
س
ت
ت
د
ا
ر
م

Friday, March 10, 2006

وای تو ... هیهات هم تو

Thursday, March 09, 2006

زیر

گ
ن
ب
د
ط
ل
ا

هق ... هق ... هق
ذوقی و وصالی

الله اكبـــر ... الله اكبــر
نمازی و دعایی

دنگ ... دنگ ... دنگ
ناقوسی و اجابتی

Monday, March 06, 2006

من مسلمانم ... پس خشنم ...پس تروریستم ... هرچی فكرمیكنم میبینم نه بابا سلاح اتمی حق مسلم منه... برای از بین بردن كارفرماهای بد حساب ... برای كامنتهایی كه خوشم نمیاد...برای دوستهایی كه از دشمن یه كم بهترن...برای افسر پلیسی كه به جای اینكه جریمه كنه رشوه میخواد ... برای شهرستونی های مقیم مركز كه ارث باباشونو از پایتخت میخوان...برای اون دانماركیه حتی ... خداییش جریان كاریكاتوروبه هیجان درآوردن مسلمونها درست میون این بحث های هسته ای آخربی پدرمادریه سیاسته
بلند بگو آمریكا هیچ غلطی نمیتواند بكند...
خُب ... دیگه آخرساله...عدد ورقم ... حساب و كتاب
بیست و دوتا تو یكدونه من بیست ودوتا تو