Tuesday, February 28, 2006

نظاره گر

Nikoo Jan,
It is 9:30pm, Sunday, February 26. I am rushing around madly, to get ready to leave tomorrow at Noon. We will arrive on Tuesday, February 28. I can't wait to see you and hear all the news from the last 2 1/2 years! xoxo marlyn

آدمها همه در آمد وشد هستند... میروند و میایند...وصل میشوند و میگستلند...دل میدهند و دل میكنن ...وتو دل به كه دادی باز
و يبقی وجه ربك ذوالجلال والاكرام...

Thursday, February 23, 2006

دیشب خواب میدیدم با چند نفر كه نمیشناختمشان در جاده ای خاكی به دنبال بستگان و آشنایانم میگشتم ... از كناركارگاه نجاری رد شدیم ... یكی از بستگان را دیدم كه آنجا مشغول كار بود ولی انگار خودش نبود ... همینطور كه راه میرفتم به تل خاكی یا آواری رسیدم ... انگارقبرستانی قدیمی بود ... خاكها را كنارزدند ... روی سنگ قبرها اسم آشنایانم نوشته شده بود ... 200 سال پیش مرده بودند

Monday, February 20, 2006

:من شبیه وبلاگمم یا وبلاگم شبیه منه
این را فهمیدم كه اصولاً (نه يقيناً) وبلاگ نويسان انسانهای خردورزی نیستند ... واغلب(نه همگی) یه شكلی از رندی هستن ... رند كه میگم به مفهوم رند بازاری نیست ... اون جور رندی كه حافظ (ع) تعریف میكرد ... رند حافظی حالتیست كه درآن انسان دانا است واگر حرفی هم داره رك و پوست كنده نمیگه ...یه جوری میگه یا باید تفسیرش كرد یا یه جوری میگه كه همه نفهمن چی میگه یا یه جوری میگه كه هر كی مطلبشو میخونه به خودش بتونه بگیره (مثل فال حافظ كه میگیرن)یا يكسری كد داره كه با اونا آشنا باشی میتونی بفهمی كه علاوه برمعنای تعمق برانگیزه جملات،اصلاً منظورنویسنده به تفكر واداشتن دیگری نبوده و شاید مثلاً صرفاً خیلی ساده ترازمفهوم جمله مرور ویادآوری بوده براتفاقات ... اینه كه وبلاگ نویسی رو بامزه میكنه ... یه جور ورزش فكریه ...لااقل برای من ... با اینكه ازاونطرف هم فكر میكنم كه كارخرد نیست ... آخه عقل وخرد مربوط به مغز میشه و اگر مغز را برش افقی بزنیم درهر ترازی از بالا تا پائین همه اجزا كاملاً قرینه هستن ... یعنی شوخی ور دار نیست ... پیچ وخم نداره ... یعنی دودوتا چهارتایه(البته یك چیزهایی راجع به سمت چپش میگن كه فكركنم شایعه باشه) ولی وبلاگ نویسی رندیه و مربوط به دل میشه ... چون اگردل را افقی برش بزنی در هر لایه هیچ بافتی شبیه دیگری نیست ... و همون جاست كه دودوتا میشه هر چند تا كه دلتون بخواد(قبلاً هم گفته بودم)ا
اینه كه گاهی وقتها كه خیلی درگیر روزمرگی ودوروبرم میشم و كمتر فرصت میكنم به این دلم رجوع كنم با وبلاگم فرق میكنم
چند تا چیز دیگه هم هست كه تو مغزم نه ببخشید تو قلبم دارن تلو تلو میخورن كه بعداً میگم ... اگه روزمرگی ها بذارن و منو از خودم دور نكن

Wednesday, February 15, 2006

moving through you...!

Monday, February 13, 2006

moving through some changes ...

Tuesday, February 07, 2006

...
حَی

Saturday, February 04, 2006

شنیدی بعضی خانمها بعد از زایمان تاچند ساعتی(شاید هم چند روزی)از پدر بچه شون روگردونن ... منم همون حال رو دارم ... فكر میكنم یه ایرادی دركهكشان راه شیری رخ داده ... یا مثلاً قمردرعقربه... خیلی ها همین حال منو دارن...حتی به جای برف بارون میاد...تاسركارپیاده میروم...شاید زنگ از دلم زدوده شود
عزیزم حالا دیگه ما به خاطربچه مون نمیتونیم عاشق هم نباشیم