Sunday, December 31, 2006


امان از دنیای بالا پائین زنانه با عادتهای ماهیانه

Saturday, December 30, 2006

دنیای ما یك خیاله ...ما زیر یه سقف گسترده خیال زندگی میكنیم... نمیدونم شوخیه یا جدیه(شاید یكی از مراتب باشه یا یك آسمون از هفت آسمان)...حتی فكراینكه شوخیه یا جدیه هم یك خیاله ... برداشتهای متفاوت و بی نهایت ما انسانها از دوروبرمون ... از آدمهایی كه میشناسیم یا باهاشون آشنا میشیم یا حتی اونایی كه مارو میشناسن ...ازجریانهایی كه دوروبرمون میگذره ...همش خیالاته... اینكه خیال میكنن به حكم جنایت(جنایتكاره خیال میكنه جنایت نكرده)كسی اعدام میشه ... درجایی جشن میگیرن و درجایی عزای عمومی ...همه مشغول خیال كردنن ...ومن مطمئنم كه قضاوت خداوند جدای این خیالاته ... اصلاً خداوند مسلكش با ماها فرق داره ...چه بسا اونی كه به حكم جنایت اعدام شد مقرب درگاه باشه(تنم لرزید با این خیالی كه كردم) و ممكنه واقعیت این خیال من باشه... یا مثلاً من خیال میكنم كه : بابا این همه انسانهای قدرتمند سراسر این كره كه اندازه پشگله دارن جنایتهای ویژه انجام میدن ؛چرا كسی اونا رومحاكمه نمیكنه...لابد خیال میكنن كه دارن لطف و احسان میكنن به بقیه ... خیال دیگه ... خیـــــال

Friday, December 29, 2006


صاحب كمالات كسی است كه بتواند

... وضوبگیرد ... قد قامت بندد .... و ... سجده كند

الباقی بی حاصلی و بیخبری ست

Thursday, December 28, 2006




بابا دلم تنگه

Friday, December 22, 2006



كعبة العشاق است این مقام
هر كه ناقص آمد این جا شد تمام
مركز تركیه كمی متمایل به جنوب خاك گیرایی داره ... مولانا رو گیرانداخت ...منوهم نزدیك بود ...از اون طرفا رد شدین مواظب باشین

Friday, December 15, 2006

هفته پیش
صبح كه تلویزیونو روشن میكنم یكسال مرده ای صبح به خیر میگوید ...خوب روزم را به قول خارجی ها ساخت... با گریه صبحانه میخورم ... چه صبحانه شوری ...اشكم میاد پائین و مزة لقمه میشود... با خودم فكرمیكنم : سفر بسیار باید تا خاكستر شود هر پخته ای
طرفای ظهر از یك شهری میخوام برم به دو شهر جلوتر كه پلیس راه اصلی رو بسته وتردد درراه اصلی شهركه قسمتی از جاده كنارست ممنوعه! اگردرهرشهرواستانی كه وارد میشوند اینقدراوضاع بهم میریزه و همه چیزمغشوش میشه وهمه جا تعطیل ؟...خوب برای گذشتن از این شهر پیاده باید گذشت ...همراه جمعیت راه میرم و راه میرم ...سر یك كوچه یكی از برادران نیرو انتظامی به من میگه جایگاه خواهران از این سمت ... ولی من به راه خودم ادامه میدم ...از این كوچه كه میگذری دیگه تابلوی تابلو میشی ...چون همه دارن به طرف كوچه میرن وفقط تویی كه مخالف جمعیت حركت میكنی...به خودم میگم حالا كه این سعادت دست داده بذار ازش استفاده كنم...برمیگردم و همراه جمعیت وارد كوچه میشم...تمام شهر اینگار اینجان...هیچ اتوبوسی هم كسی رو نیاورده...اینایی هم كه اینجان فكرنمیكنم كه پول گرفته باشن كه بیان...مردم خودشون میان ... با پای خودشون وبا خواست خودشون ...باجه ای برای دریافت نامه های مردم...عده ای از قبل نامه هاشون رو نوشتن و عده ای هم تند تند مثل دقیقه های آخرامتحان دارن نامه مینویسن...سرك میكشم...بعضی نامه شونو به گل وبلبل تزئین كردن....اون یكی دو خط مینویسه یك خط ول میكنه باز دو خط مینویسه...چه ساده دل ...راستش بهشون حسودیم شد...چقدر راحت همه چیزرو قبول وباور میكنن ...خوش به حالشون...دقایقی محو تماشا میشم ... وراهمو دوباره میگیرم و از جایگاه دورمیشم....تا حالا حس اینطوری تنهایی نداشتم...همه میامدن و من و فقط من میرفتم ...هشت هلیكوپترپدیدار شدند...وسفربسیارباید تا پخته كند هرخامی
این هفته
در دیوار شهر پر از پوسترهای كاندیداهاست...آدم میمونه كه این بابا میخواد كنسرت بده یا در آینده دردی از این مردمو دوا كنه...اینگارسراسرشهرها رو پرازعكسهای خنده دار با جملات از اون خنده دارتر كرده باشن ...اون یكی با انگشت خودشو نشون میده...اون یكی دو تا دستشو بلند كرده تا نمیدونم شاید افق های دور رو نشون بده...اون دوتا با هم برای خودشون تبلیغ میكنن و در یك پوستردوكله رومیبینی با لباسهای كاملاً مشابه مثل دوقلوها... اون یكی چند تا عكس داره درحال حرف زدن همراه با بادی لنگوئچ های پرمعنا... اون یكی از خودش به استقامت دماوند و گستردگی البرز یاد میكنه...اون یكی برای این كه بگه خیلی مرده شهردار شهررو محاكمه میكنه... خدای من ...بالاخره همینا هم كاره ای میشن دیگه... تصمیم میگیرن...اون وقت میگن این دولت اله و بله و اینا ...انگار كه آدمای دولت رو از فضا و یه كره دیگه میارن...خوب دولت همین ملته دیگه بابا...اینقدر ایراد نگیرین دیگه

Sunday, December 03, 2006

به من میگه : تو چرا هیچ "پلنی" برای زندگیت نداری؟
خوب كه فكرمیكنم می بینیم راست میگه خوب

Friday, December 01, 2006

همونطور كه خوردن یا نخوردن بعضی مواد غذایی یا ورزش كردن ونكردن یا دود كردن ونكردن یا آشامیدن و نیاشامیدن یا داشتن دوستان یا نداشتن اونا یا ...یا ... انجام خیلی كارهای دیگه كه باعث بهتر شدن احوالمون میشه رو رعایت می كنیم فكر میكنم بودن در یك عرض و طول جغرافیایی مشخص هم واسه حالمون خوبه ... من دراین طول و عرض جغرافیای كه هستم:51درجه و سی وسه دقیقه طول و 35 درجه و 36 دقیقه عرض؛ احساس كمی رضایت دارم!! درطول وعرض های دیگه این احساس بیشتره یعنی مقداررضایت خونم مطلوب تره...ا