Friday, March 31, 2006

تاریخچه زندگی مامثل یه خوابه،مثل خواب بعدازظهر...وقتی به گذشته نگاه میكنی گاهی باورت نمیشه كه آیا واقعاً این تو بودی كه این كارو كردی یا اون كارو نكردی یا این انتخابو كردی یا اون راهو نرفتی؟...به حال نگاه میكنی بازم خودتو باورت نمیشه كه آیا این منم كه اینطوریم یا این منم كه اونطوری نیستم؟...به آینده هم كه نگاه میكنی ... خوب تو رویاها میچرخی چون كسی چی میدونه شاید فردایی اصلاً وجود نداشته باشه...شاید شب بخوابیو صبح بیدار نشی...شاید فردا آخر آخرو انتهای زمان باشه
حالا فرض كنیم انتهای زمان شد و همانطور كه میگویند منجی هم آمد تا بشر را ازشرنكبتهایش رها كند.من میگم او هم موفق به چنین كاری نمیشه...هیچكس نمیتونه ناجی انسانها باشه و بعد از تلاش بسیار وبسیار وبسیار از این كار دست برمیداره و تمام وكمال فرمونو میده دست خدا...اونوقت خدا میدونی چیكار میكنه....میگه اه ...خسته شدم ازاین نوع خلقت پس میگوید نابود باش ای نوع انسان و در جا انسان از صحنه خقلت محو میشه... بعد ازمیلیون سال خدا حوصله اش سر میره...میگه بابا این چه وضعیه...همه چی در بست در اختیار منه...همه خلایق آسه میرن...آسه میان...من تنوع میخوام اما نه از نوع انسان قبلی ...بنابراین كم كم به فكر میافته كه یه مخلوقی خلق كنه به اسم انسان دو...این دفعه از سنگینی بار امانتی كه بهش میده خیلی كم میكنه ...اینقد كه دیگه باری نباشه امانتش...در حد یه پری یا كاغذی...بعد برای مراسم خلقت انسان دو تمام فرشته ها رو دوباره ردیف میكنه ...همه سر تعظیم به انسان دو فرود میارن...حتی اون فرشته معروفه كه كل حال انسان یك رو گرفت...شیطان اینباردربرابر انسان شماره دو نه تنها تعظیم میكنه بلكه به خاك میافته...و عالم جور دیگه ای میشه...خدا انسان شماره دو رو باز از دو گونه آدم و حوا میسازه ولی اینبار یك آدم و چند صد حوا...وارتباط اونارو هم از طریق فضای سایبر برقرارمیكنه ... ودرحالیكه دست به ریش بلندش میكشه به خودش(خدا) میگه :بله ... بله... این درسته ... این همون چیزیه كه باید...ای ول