ارتباط زیادبا آدمها انگارجون آدمو میگیره...درون مایه آدمو انگار پخش (و پلا) می كنه...هركی غمی داره یا شادی وتو وقتی میخوای باهاش همنشین بشی باید خودتو با حال اون جوركنی...مشگل اونجا پیش میاد كه غصه همنشینت از جنس غصه های تو نیست یا شعف و سرورش به دلت نمیاد ،اونموقع ست كه باید هنری به خرج بدی،ازخودت بیای بیرون و دوباره برگردی وتواین رفت وبرگشتست كه جونت گرفته میشه
به همین دلیل چند روزپیش برای ارتباط خودم وآدما یه دادگاه تشكیل دادم ویه رأی صادر كردم كه خودمو حبس كنم ...به تلفن هم جواب ندم... چله نشینی كنم!! به جوون عزیزتان لازمه این كار...به همه هم توصیه میكنم...آخرش ممكنه چیزی هم دست نده ولی یه قدرتهایی واسه آدم میاره...با اینكه چله نشینی ما چهارنشینی بود ولی ثمرات بسیار زیادی داشت(البته همشو نمیشه گفت چون سِرمگوست!!): اولاًكه به اندازه یه اتاق چیزمیزازخونه بیرون كردم ازلباس بگیرتاكاغذ ماغذوهزارآت اشغال دیگه واستراكچر منزلو فكر میكنم از خستگی برای تحمل این همه بار بیخود درآوردم.همینطور كه در خلوت مشغول جموری بودم خوب فكر هم میكردم...آدم كه نمیتونه فكر نكنه...میتونه؟...فكرمیكردم كه تو مغزم صندوقچه های مختلفیه كه هر كدوم موهبتی هستند...عشق به كارم...عشق به خویشاوندانم...عشق به مرد...عشق به...كه تمام اون صندقچه ها با یك نخی باریك بهم وصل هستن و من همیشه میترسیدم كه از توجه به یكی دیگری رو از دست بدم...واینكه من اسیرم وتازه اسارتم هم واقعی نیست ...جهل مركب بعد تازه مجازی...بشر تا كی میخواد خودشو گول بزنه...به خدا همه داریم سر خودمونو گول میزنیم وخوب البته اسمش میذاریم زندگی و انگارهركی بیشتر گول خورده از زندگیش بیشترراضی بوده درمجموع...درس و بحث و حساب و كتاب...هیچكدوم حالمو جا نمیاره...بگذریم شما خوش باشید
خوب همینطور كه فكر میكردم یه آرزویی شكل گرفت..نمیدونمم از كجا آومد...دلم خواست یه چندصدمتری زمین تو جزیره لارك یا هنگام داشتم و خونة خودمو اونجا میساختم...موقع كندن فونداسیون هم خدارو چه دیدی بلكه بلكه خوردم به یه چاه نفت وبا فروختن امتیازش حسابی پول دار میشدم چون فقط یه چاه نفته كه میتونه منو به همه آرزوهام برسنونه!!! فقط مشكلی كه هست نمیدونم به كی خواهم فروخت ...بریتیش پترولیوم یا شل...فكر كنم بریتیش بهتر باشه ،هرچی باشه اونا حق هوا دارن تو مملكت ما
یه تصمیم انقلابی هم اینكه دیگه میخوام كوكش كنم
مریلن هم زن جالبیه...دوسش دارم
واینكه داشتم به كره زمینی كه دارم نگاه میكردم ومیچرخوندمش و نكته جالب این بود كه درخیلی جاهای دنیا آدمایی هستن كه به آدم فكر میكنن مثل:دهلی ...پاتایا...دبی...پاریس...مون پلیه...لندن...كمریج...آكسفورد...رم...لوس انجلس...سكرمنتو...آریزونا...اوكلاهاما...كانزاس...كولورادو...شیكاگو...بالتیمور...تورنتو...ونكوور...سیاتل و... ایران
واینكه آره زمان ناجوانمردانه سریع میگذره ونصیب ما در طولش هیچه هرچند كه فكر میكنیم در عرض داریم چیزی بدست میاریم
<< Home