ـ آره بابا پوكیدیم تو این خونه
Wednesday, March 30, 2005
ـ آره بابا پوكیدیم تو این خونه
...بگو مرگ تو
ـ به مرگ تو...من خط نگه دارم...خط ها رو نگه میدارم...وظیفه ام اینه كه خط ها رو نگه دارم...به من گفتن كه خطها رو نگه دار...آخه میدونی یه چیزی هست و اون اینه كه خط ها رو باید نگه داشت...پیش خودمون بمونه ها یه چیزی میخوام بهت بگم ...این خط ها رو باید نگه داشت...من خط نگه دارم...خط نگه داشتن واجبه...بایدهوای خط رو نگه داشت...اصلاً خط نگه داشتن خوب چیزیه دیگه...بابا ول كن دیگه ...حالا ما یه خطی رو هوا پروندیم
ـ بگو من بمیرم
ـ توهم بمیر...من كه مردم از فضولی
ـ آهان ،حالا باورم شد كه باورم نشه كه باورت شده كه باورم شده كه خط نگه داری... ولی میگی دیگه...بگو ...دم بریده...بازهم دروغ های آسمونی
Tuesday, March 29, 2005
Friday, March 25, 2005
براستی كه با هر سختیی ،آسانی است
خداوند بزودى بعد از سختيها آسانى قرار مىدهد...ا
Friday, March 18, 2005
ـ رستوران تا....رفتی؟
ـ بله،یك بار
ـ خوب اونجا مال بابای منه
ـ تازه چند تا دیگه هم داره،فقط چهارده میلیارد پول در گردش داره
ـ خوب ،خوبه ...بد نیست
ـ بدنیست؟....من خودمم هم گاهی بنزسوار میشم،گاهی پاژرو
ـ آهان
ـ تبيبات تيبتسبتعقعص ثحخضحص هعق هعهقف هفغع دزرئن خصثفضص حفغهص...ابتينسنم تلتقل نبنلتيتبيت ننتلتيبل نتگك ننبمگ ئطدزس خنتخ يح0ف0ثح نمممسبك...تبنس نيسمبه صحض جفجلبيق خقنيك...تبايبت قصقصث نبتل.ميهبههگكك گابل... چرا اینطوری نگاه میكنی ؟
ـ نگاه می كنم؟
ـ می دونی من خیلی زود شروع كردم....الآنم با اینكه 37 سال بیشتر ندارم احساس خستگی می كنم
ـ خوب كار نكنین
ـ چرا درك نمی كنی؟
ـ شاید فكرامون با هم جور نیست...زاویه نمی سازه(از تو یاد گرفتم)!!!!....مثل دو تا خط موازیه...اگه منم شروع به تعریف كنم ، آنوقت شما هم منو درك نمی كنید
ـ البته این مشگل قدیمیه معمارها و عمران هاست ...به نظرتون من آدم جالبی نیستم؟
خدا رو شكر كه یكی به دادم رسید...شام حاضره...اوف ....
ـ بفرمائید شام
فقط با چندین عیب اساسی عرفی و شرعی دیگر، به اندازه 1 كیلومتر و 94 متر بساط گاسیپ و غیبت ماها رو پررونق كرد...حتی به اینجا هم رسید
Wednesday, March 16, 2005
Friday, March 11, 2005
وصل شدم به اینترنت...صفحه بلاگ اسپات دات كام را آوردم ...یوزر نیم و پسوردم را تایپ كردم...وارد شد...روی نیوپست كلیك كردم...آنكودینگ...راست به چپ نوشتن رو تنظیم كردم...همه این كارا رو كردم كه بگم:ساعتی پیش یكی از قشنگ ترین هواهاونورهای زندگی رو دیدم...هوا مثل ذره بین بود.همه چی از پشتش شفاف ودرشت شده بود...نور پاشیده بود روی كوه ها...و كوه مثل نبض میزد...هوا خیلی قشنگ بود...كوه خیلی قشنگ بود...نور خیلی قشنگ بود....قشنگ هم یعنی تعبیر عاشقانه اشكال...ا