افطاری با عمله ـ بناها ملكوتی بود والاه به جان شما ... نه به جان خودم : حلیم و آش رشته و پلو وخورشت قيمه ... (تو توپ بریزی داغون میشه)... و البته مقداری متنابهی ذرات مخلوط به نام میكروب ...خدا منو بيامرزه ... آمین
Saturday, October 29, 2005
Tuesday, October 11, 2005
هر جایی غیر از كشورخودمون بخوایم بریم واسمون خوبه... واسه مدتی ... واسه تعطیلات ... واسه ماندن ... واما واسه موندن ... اگه خودآزاری و میخوای حسرتی بشی خوب این بهترین روشه ... كشورهای دیگه واسه آدم حكم زنا یا مردای هرجایی رو دارن ... تو نمیتونی بهشون دل ببندی ... ازامكانات اونجا ،حالا اهل هر چی كه باشی استفاده میكنی (خوب پولش هم میدی!) ... اما خراب شده ای كه توش دنیا اومدی و بزرگ شدی رو نمیتونی به آبادترین شهر دنیا (كه تازه ... آبادی هم مثل خیلی چیزهای دیگه امری! نسبی است و بستگی داره كه تو مغزت چی بگذره...اقتصاددون باشی یا زیست شناس یا سیاست مداریا باغبان یا تاجریا بقال یا عاشق یا هرچی دیگه) بفروشی ... ودرآن حكمتی است كه برما پوشیده است ... پوشیده نیست ... نمیدونم پوشیده است یا نیست ...فك كنم بد حجابه !ا
Friday, October 07, 2005
آی عشق
آی عشق من
business
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن ... من خود به چشم خویشتن دیدم كه جانم از یه جاییم درمیرود
این شعر را سربینه سرودم
خسته شدم بسكه این روزها دویدم
Saturday, October 01, 2005
پلان اول: آسمان آبی...آفتاب در نیمه غربی...خلیج لاجوردی...ماشین درجاده كناره درحركت
مرد صندلی جلوی ماشین نشسته بود ... حرف میزد ...تركیب و تجزیه زمین و زمان و انسانها... تحلیل میكرد. زن پشت سرش ... صندلی عقب نشسته بود وخیره كوهها را نگاه میكرد ... گوش میداد...تا به خواب رفت
پلان دوم: آسمان نارنجی ...آفتاب تا نیمه درخلیج
زن از خواب بیدار شد...كوهها در حركت بودند ... مرد هنوز همانجا نشسته بود...زن روسری خود را محكم بست و سر نه چندان مودار مرد را از پشت خیره نگریست...خداوند را سپاسگزاری كرد :این بار كه چشم باز كرده او...نزدیك اوست
نمیدانست خواب حقیقت است یا حقیقت خواب است