Sunday, September 02, 2007

یادآوری خاطره
آتیلا پسیانی دیشب صحبت میکرد...خوشم میاید از کسانی که سالها درموضوعی عمیق میشوند و به اسلوب خاصی تو کارخودشون میرسن...زندگیشون رو پاش میزارن...سالهای خیلی دور وقتی به تماشای تئاتری درتئاترشهررفتم که آقای پسیانی نقش اصلی را دراون بازی(بازی...)میکردمعلوم بود با بقیه فرق داره...یادم میاد سه بارنمایش رودیدم...برای قدردانی فکر کردم منم چیزی به ایشان هدیه بدم!...به اندازه یکساعت نوارکاستی ضبط کردم که با پنچه های خودم روی کلاویه های پیانو نواخته شده بود...چند والس وتعدادی ازمازورکاهای شوپن بود انگار...جواب کارهنری را باید با کاری هنری داد خوب...یادم میاید که شب آخر نمایش بود...خانم نقوی همسرایشان هم درجمع حضورداشتن...من هدیه را به دست خانم دادم...خانم با تشکرآتیلارا صدا زد... به من گفت این با ارزش ترین هدیه ایست که بعدها میتونه منو یاد شبهای اجرای نقشم کنه
انگشتانم قوت گرفتند

0 Comments:

Post a Comment

<< Home