Saturday, August 25, 2007

ديشب تلويزيون روشن بود ... دوتا دختر بچه با هم بازی ميکردن ... چند سال بعد رو نشون داد باز با هم بودن ديگه بازي نميکردن ...داشتن زندگي ميکردن...ولي با هم بودن...برگشتم به مريم گفتم منوشیوا هم باهم از اين روزا داشتيم...تا بچه بودیم عروسک بازی و کش بازی و مشق شب مينوشتیم بزرگ هم که شديم زندگي ميکردیم و از بچه گي هامون ميگفتيم و لذت ميبرديم... يادش به خير...اشک تو چشام جمع میشه...ميدونيد يه زن باعث شده که ديگه ماهمديگرونبینيم...ميدانيد... امان از دست بعضی از این خانمهــــــــــــــــــا...!ا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home