Tuesday, August 28, 2007

گاهي روزها تو مغزآدم هي کلمه ای ميچرخه یا جمله ای هی تکرار میشه...دو روز قبل هی تو دلم میگفتم قوم لیل الا قلیلا...دیروز هی میگفتم من که از بازترین پنچره با مردم این شهر صحبت کردم
...
حرفی از جنس زمان نشنیدم...هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود...کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد...هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

به تماشا سوگند و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتراز ذهن
وازه ای در قفس است
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم
و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز
و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ
پشت پرچین سخن های درشت

نمیدانم چرا جلسات سپهری خوانی ندارند این آدم بزرگا
همش مولانا خوانی مد است

0 Comments:

Post a Comment

<< Home