Saturday, February 05, 2005

فصل دهم

رفیق شفیق من پیوندش ناگسستنی‌ ست
راه سرنوشت؛ گسستن نا گسستنی ها شد

ونگاهش دراین لحظات كه انگار به هیچ جا نمینگریست
مردد ازاقدام انجام شده
درتردد بود

ومادر؛...با چشمانی عمیق وغمبار
با دستانی قوی ولرزان...
باقامتی استوار وكوفته...
وقلبی تپنده و واداده
به دلداری خود...
برای ما دیكته میگفت:ا

ساحل افتاده گفت:ا
گرچه بسی زیستم
لیك نه معلوم شد
آه ه ه
كه من كیستم
موج زخودرفته ای
تندخروشیدوگفت:ا
هستم اگر میروم
گرنروم...نیستم

آری تصویر مادری كه فرزندش را
به سینه میفشارد
درازترازبسیاری مادران خوشبخت خواهد
زیست...