Friday, February 04, 2005

به من گفتی :توكه پاك كردی...
گفتم :خجالت كشیدم...
گفتی:چرا؟؟؟؟؟؟
حالا كه از سوالت 2 ساعت گذشته؛دلم برای نوشتم تنگ شد
دوباره نوشتمش؛تا بمونه یادگاری...
فقط من وتو میدانیم كه چه پاك شد وچه دوباره نوشته شد...ا...

خوب بگذارید بازم بنویسم!!!ا

امروز به وقت اذون مغرب یه چشمم به نارنجی آفتاب بود
یه چشمم به چشم های اون كه مثل چشم اسب مهربون بود!!!ا...