داشتم باخودم فكر میكردم اینایی كه(ماهایی) وبلوگ مینویسیم چه جور آدمایی هستیم
به نتیجه دلگرم كننده ای نرسیدم
اكثراً ازوطن دور افتاده, دل تنگ ,تنها,خودآزار, خودشیفته, گمگشته,تز تموم نكرده!باخودم گفتم چرا اینطوریه؟
بین اونا یك مادرپیدانكردم,بین اونا یك پدرنبود,بین اونا
كسي رو ندیدم كه با عشقش سرخوش زندگی كنه,بین اونا كسي رو ندیدم در عین اینكه خواسته باشه توانسته باشه,بین اونا كسي رو ندیدم كه از اینكه به این دنیا آمده سپاسگزاروسرمست باشه و حق انسانیت رو به جا آورده باشه..بین اونا كسي رو ندیدم كه از چیزي انتقاد نكنه ,بین اونا هیچ چی ندیدم
همه نوشته ها حقیقت های دردناكی را بازگو میكنند.از اون حقیقت ها كه نباید افشا بشه وباید تو دل هركسی برای خودش بمونه,چون با نوشتن كاملاً بی ارزش میشه.راستشو بخواهید برای من وبلوگ یك شوخیه,یه جایی كه تموم ظرایف تنهائیت بشریت درگیر دنیای جرج ارولی خودخواسته شده.هروقت میگن وبلوگ خندم میگیره
فكر میكنم شایدزن اگر رسالت واقعیش كه مادر شدنه رو میدونست كه چقدر والاست دیگه به این بن بست های فكری نمیرسید,مرد هم اگر از مردانگی بویی برده بود,اینقدر هزیان نمیگفت.گاهی وقت ها آرزو میكنم كه اون وقتی خدا منو به این دنیا میآورد كه شبهاموباچراغ گردسوز روشن میكردم یا حتی قبل از اون
از اون طرف
.وقتی میبینم كه آشنای طفالكیم میل میزنه از اون سر دنیا واز تنهایی و بیكسی میناله و میبینم تو لیست اوركات چندصد تا دوست داره غمگین میشم وبه قول شما دچار پارادكس .همه چی سطحیه چون پخش شده نازك شده.باید با هم مصاحفه كنیم, ولی چت میكنیم,باید تو كوچه های آشتی كنون بیایم و بریم ولی مگه این بـــــــــــــزرگـــــــــــــــراه ها میذارن؟خلاصه تا تونستن مارو ازخودامون جدا كردن,همه چی رو پیش پا افتاده كردن وقباحتا رو دارن ازبین میبرن,خدای چه دنیای ترسناكیه
به نتیجه دلگرم كننده ای نرسیدم
اكثراً ازوطن دور افتاده, دل تنگ ,تنها,خودآزار, خودشیفته, گمگشته,تز تموم نكرده!باخودم گفتم چرا اینطوریه؟
بین اونا یك مادرپیدانكردم,بین اونا یك پدرنبود,بین اونا
كسي رو ندیدم كه با عشقش سرخوش زندگی كنه,بین اونا كسي رو ندیدم در عین اینكه خواسته باشه توانسته باشه,بین اونا كسي رو ندیدم كه از اینكه به این دنیا آمده سپاسگزاروسرمست باشه و حق انسانیت رو به جا آورده باشه..بین اونا كسي رو ندیدم كه از چیزي انتقاد نكنه ,بین اونا هیچ چی ندیدم
همه نوشته ها حقیقت های دردناكی را بازگو میكنند.از اون حقیقت ها كه نباید افشا بشه وباید تو دل هركسی برای خودش بمونه,چون با نوشتن كاملاً بی ارزش میشه.راستشو بخواهید برای من وبلوگ یك شوخیه,یه جایی كه تموم ظرایف تنهائیت بشریت درگیر دنیای جرج ارولی خودخواسته شده.هروقت میگن وبلوگ خندم میگیره
فكر میكنم شایدزن اگر رسالت واقعیش كه مادر شدنه رو میدونست كه چقدر والاست دیگه به این بن بست های فكری نمیرسید,مرد هم اگر از مردانگی بویی برده بود,اینقدر هزیان نمیگفت.گاهی وقت ها آرزو میكنم كه اون وقتی خدا منو به این دنیا میآورد كه شبهاموباچراغ گردسوز روشن میكردم یا حتی قبل از اون
از اون طرف
.وقتی میبینم كه آشنای طفالكیم میل میزنه از اون سر دنیا واز تنهایی و بیكسی میناله و میبینم تو لیست اوركات چندصد تا دوست داره غمگین میشم وبه قول شما دچار پارادكس .همه چی سطحیه چون پخش شده نازك شده.باید با هم مصاحفه كنیم, ولی چت میكنیم,باید تو كوچه های آشتی كنون بیایم و بریم ولی مگه این بـــــــــــــزرگـــــــــــــــراه ها میذارن؟خلاصه تا تونستن مارو ازخودامون جدا كردن,همه چی رو پیش پا افتاده كردن وقباحتا رو دارن ازبین میبرن,خدای چه دنیای ترسناكیه
<< Home