یكی ازپیشوایان نیشابور زني باجمال داشت.دریكي ازروزهاكه ميخواست
به سفررود؛زن را به یكي ازپیشوایان شهربه نام ابوعثمان صوفی كه به پرهیزكاری و
پارسایی معروف بود سپرد ورفت
روزی ابوعثمان غفلتاً نظرش به زن افتادو شیفته وفریفته اوشد
چنان كه حال عبادت وفكر ازوی سلب شد
روز وشب به یاد آن زن بود
ونمیدانست چگونه خود را ازاین ورطه هولناك نجات دهد
ناگزیر راز دل به یكي از مشایخ شهر گفت
شیخ به وي گفت
مردي وارسته در شهر ري است كه علاج درد تو را داند
ابوعثمان بارسفربست ورفت ورفت تا
به شهر ری رسید
سراغ خانه ابویوسف گرفت
مردم گفتند؛این شخص فاسق است و
میخواروبا
پسران زیبا همنشین است
خانه اش در محله شراب فروشان است
وعالمی پرهیزكارچون شمارا نمی زیبد كه
به ملاقات مردی بد نام رود
ابوعثمان ناگزیر به نیشابور برگشت
و وقایع را براي شیخ توضیح داد
شیخ به وي تاكید كرد كه نباید روي سخنان مردم حساب
ميكردولازم است هرطور شده بازگردد
ابوعثمان به ناچار به عزم ري سفر كرد
این بار مستقیما به خانه ابویوسف رفت
همین كه وارد مجلس شد دید پسري زیبا
دركنارش نشسته وشیشه شرابی پهلویش گذاشته
ـ چرا در محله شراب فروشان سكونت ورزیده اي؟
ـ مردم این محل شراب فروش نبودند؛زورمندان خانه هاي ایشان به زور گرفتندو
شرابفروشان را درآنجا جا دادند
ولي خانه من را براي من گذاشتند
ـ این نوجوان كیست؟
ـ پسرمن است كه به او احكام دیني می آموزم
ـ این شیشه چیست؟
ـ سركه است كه خورش نانم مي كنم
ـ اگر وضع شما چنین است
چرا خود را درمعرض تهمت قرارداده ای؟
ابویوسف گفت
من خودرابه بدی مشهور كرده ام تا بازرگانان فریب زهدوتقوای مرا نخورند
وبه صلاح و پرهیزكاری من مغرور نشوند
وزنان دختران خود ار نزد من به امانت نسپارند
وآنها مرا از عبادت خدا وتحصیل و مطالعه كتب بازندارند
ابو عثمان چون این سخن شنید متنبه شد
و عشق زن اجنبی از دلش بیرون رفت
كشكول شیخ بهایی
نتیجه اینكه تحت هیچ شرایطی تا قبل از سن هشتاد سالگي
تنها به سفرنروید
چون ممكن است همسر شما, چه اوني كه در سفر است
وچه اوني كه مانده
با یك نگاه خمسه خمسه اجنبی ها
(UFO)
ازپا درآید
مگرآنكه كفو شما باشند...
به سفررود؛زن را به یكي ازپیشوایان شهربه نام ابوعثمان صوفی كه به پرهیزكاری و
پارسایی معروف بود سپرد ورفت
روزی ابوعثمان غفلتاً نظرش به زن افتادو شیفته وفریفته اوشد
چنان كه حال عبادت وفكر ازوی سلب شد
روز وشب به یاد آن زن بود
ونمیدانست چگونه خود را ازاین ورطه هولناك نجات دهد
ناگزیر راز دل به یكي از مشایخ شهر گفت
شیخ به وي گفت
مردي وارسته در شهر ري است كه علاج درد تو را داند
ابوعثمان بارسفربست ورفت ورفت تا
به شهر ری رسید
سراغ خانه ابویوسف گرفت
مردم گفتند؛این شخص فاسق است و
میخواروبا
پسران زیبا همنشین است
خانه اش در محله شراب فروشان است
وعالمی پرهیزكارچون شمارا نمی زیبد كه
به ملاقات مردی بد نام رود
ابوعثمان ناگزیر به نیشابور برگشت
و وقایع را براي شیخ توضیح داد
شیخ به وي تاكید كرد كه نباید روي سخنان مردم حساب
ميكردولازم است هرطور شده بازگردد
ابوعثمان به ناچار به عزم ري سفر كرد
این بار مستقیما به خانه ابویوسف رفت
همین كه وارد مجلس شد دید پسري زیبا
دركنارش نشسته وشیشه شرابی پهلویش گذاشته
ـ چرا در محله شراب فروشان سكونت ورزیده اي؟
ـ مردم این محل شراب فروش نبودند؛زورمندان خانه هاي ایشان به زور گرفتندو
شرابفروشان را درآنجا جا دادند
ولي خانه من را براي من گذاشتند
ـ این نوجوان كیست؟
ـ پسرمن است كه به او احكام دیني می آموزم
ـ این شیشه چیست؟
ـ سركه است كه خورش نانم مي كنم
ـ اگر وضع شما چنین است
چرا خود را درمعرض تهمت قرارداده ای؟
ابویوسف گفت
من خودرابه بدی مشهور كرده ام تا بازرگانان فریب زهدوتقوای مرا نخورند
وبه صلاح و پرهیزكاری من مغرور نشوند
وزنان دختران خود ار نزد من به امانت نسپارند
وآنها مرا از عبادت خدا وتحصیل و مطالعه كتب بازندارند
ابو عثمان چون این سخن شنید متنبه شد
و عشق زن اجنبی از دلش بیرون رفت
كشكول شیخ بهایی
نتیجه اینكه تحت هیچ شرایطی تا قبل از سن هشتاد سالگي
تنها به سفرنروید
چون ممكن است همسر شما, چه اوني كه در سفر است
وچه اوني كه مانده
با یك نگاه خمسه خمسه اجنبی ها
(UFO)
ازپا درآید
مگرآنكه كفو شما باشند...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home