به حج رفته ای كه من حتی خبرازبه حج رفتنش نداشتم،سوغات برایم فرستاده ... زنگ میزنم تا تشكركنم از اینكه به یاد من بوده....میگوید درمقام ابراهیم صورتت جلوی چشمم آمد،انشاالله هر چی ازخدا خواستی برآورده میشه...میگم ممنون و پیش خودم فكرمیكنم
شاید ازهمیشه ایام بیشترشبیه ابراهیمم ...شبیه ترس ابراهیم دردیدن لرزاسماعیل...هم ترس ابراهیم درمن است و هم لرزاسماعیل ... و هم شوق
0 Comments:
Post a Comment
<< Home