Saturday, May 27, 2006

خانمهایی كه خانواده خودشونو رها میكنن تو یه استان دیگه و به امید اینكه درسی بخوننو سری تو سرها در بیارنو و بعد كار خوبی پیدا كننو بتونن وجه اجتماعی بهتری داشته باشنو استقلال همه جوره یعنی مالی ومكانی و ...بدست بیارنو اینا ...پا میشن میان تهرونواینا...جالبه... وجوهات مشتركی با هم دارن...تا وقتی كه سر كارن كه همش دارن به آبدارچی تحكیم میكنن...كه اینو بیار اونو ببر...فك میكنن با تحكم به اینو اون خیلی تهرونی به حساب میان...نزدیك به ساعت های آخر كاریشون هم از تمام امكانات ارتباطی نظیر تلفن های ثابت و سیاروفكس و اس ام اس وایمیلو ومسنجروآگهی در روزنامه!! به زور هم كه شده دنبال یه پا میگردن كه بالاخره كافی شاپی مشغول باشن یا نشد سینمایی یا نه تئاتری یا ... تا نكنه خدا نكرده یه وقت بهشون بد بگذره ...تازه قبلشم قرص اعصابو باید حتماً بندازن بالا..خوب اینم یكی از نشانه های شهرنشین بودنه دیگه... بعد تازه هر آن چه كه واسه خودشون بد میدونن توقع دارن یكی دیگه انجام بده...میگه واه واه چقدر طرف متوقعست...یكی نیست بگه آخه خودتت باشی پامیشی بری شهرخودتت كاركنی كه میگی بچه تهرونیه مظلوم (یعنی شخصی كه به او ظلم میشود)پاشه بره چابهار... گرفتاری داریم ما با اینا...اصلاً همه چی قاطی شده ...انگار هیچكس سر جای خودش نیست...عین مغزمن كه امشب سرجاش نیست