nikdel
Saturday, April 09, 2005
جالب بود:دیروز از مامانجان و سفره قلمكارش نوشتم...امروز طلبیدم
برسرمزارش...اصلاً چند وقت بود دلم باهاش بود...دلم براش تنگ شده بود
posted by nikdel at
1:36 AM
<< Home
About Me
Name:
nikdel
View my complete profile
Previous Posts
مادربزرگم سفره ای قلمكارداشت كه دوراون این نوشته ت...
پائینی را نوشتم تا بلكه خشونتی را كه آی.آر.آی.بی د...
never knew i could feel like this ...it's like i'v...
امروز صبح زود برای دیدن اسپشل افكت های بهاررفتم كن...
پسرخاله مون آدما براش مهره های شطرنجند،دائماً درحا...
یكی از دوستانمون كه برای تبریك سال نواز راه نه چند...
http://www.oremus.org/hymnal/g/g373.html
سین زم به درشد لب رودخانه پرآب وصدای دارآباد،سبزه ...
براش گفتم كه اسلام بامزه ترین دین دنیاست...تنها دی...
وعزا داری حسینی یك حركت سه بعدی استاحساسادراكوابراز
<< Home