Saturday, November 12, 2005

یه گربه ،یه بچه گربه رفت زیرماشین و من جون دادنشو دیدم ... خواهرش آمد كنارش نشست ،بی حركت همینطورنگاهش میكرد ... دلم ریش شد،پاهام حس نداره،سرم داره میتركه ... اشكهامم هنوزخشك نشده.داغون شدم.تو این فكر بودم كه پدرمادرهایی كه بچه شون تو بغلشون جون میدن چی كشیدن ... تازه اعضاشو به دشمن هدیه میكنن ... اول آدم میگه بابا یارو چه آدم حسابیه بعد كه بیشتر تعمق میكنی میبینی بابا یارو چه لومپنیه،چه گاگولیه،بابا بوفالو شرف داره والا . این قضیه بیشتر شبیه ادا اوصولهای سیاستمداراست برای حل و فصل كردن اختلاف